چه کسی می گوید...من و تو ما نشویم؟؟؟

چکمه هایت را بپوش... ره توشه ات را بردار و ...هجرت کن

چه کسی می گوید...من و تو ما نشویم؟؟؟

چکمه هایت را بپوش... ره توشه ات را بردار و ...هجرت کن

تشنه ی آب ....

 

 

یک نفر نزد عالمی رفت و از او دستو العملی خواست تا شب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را ببیند 

 عالم به او چنین دستورالعملی را داد: 

 "به همسرت بگو امشب برای تو غذای شوری درست کند و تو پس از غذا اصلا آب نخور !! " 

 شخص هم این دستورالعمل را اجرا کرد و صبح عصبانی محضر عالم رفت..... 

 با لحنی بدهکارانه به عالم گفت: پس چرا دستورالعمل شما برای من نتیجه ای نداشت؟  

 عالم با لبخندی ریز گفت: مگر خواب ندیدی؟ چه دیدی؟ 

 شخص: من فقط خواب آب دیدم 

 عالم: خب چون تو فقط تشنه ی آب بودی....پس خواب آب دیدی 

 

اما اگر.....

ما را چه مفت به شیطان فروختند......

ما را به یک کلاف ؛به یک نان فروختند

مارا فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد از این که خدا ناشناس ها

ما را چه مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز ! تو را مصریان ،مرا

بازاریان مسلم ایران فروختند

یک عده خویش را پس پشت کتاب ها

یک عده هم کنار خیابان فروختند

هم دین فروختند و هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما

بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان

جالیز را به مزرعه داران فروختند!!

                                                             سعید بیابانکی

ف...ر...ا...م...و...ش...ی

«هو الذی لا اله الا هو الملک القدوس السلام المومن المهیمن العزیز و الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون»

اوست خدایی که جز او معبودی نیست ...

همان فرمانروای پاک سلامتبخش و مومن به حقیقت حق خود که نگهبان و عزیز و جبار و بزرگ منش است ...پاک است خدا از آنچه اورا بدان شریک می گردانند و خدایی است که معبودی جز او نیست ...حاکم و مالک اصلی اوست...از هر عیب منزه است...به کسی ستم نمی کند... امنیت بخش است...مراقب همه چیز است...قدرتمندی شکست ناپذیر که با اراده ی نافذ خود هر امری را اصلاح می کند و شایسته ی عظمت است..خداوند منزه است از آنچه برای او شریک قرار می دهند... سوره مبارکه حشر أیه ۲۳

«ولا تکونوا کالذین نسو الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون»

وچون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خودفراموشی کرد...آنان همان نافرمانانند...

نسیان وفراموشی وقتیه که انسان چیزی را در ذهن بسپارد و آن لحظه که به آن نیاز داره دیگه اثری از اون نیست.

نقطه ی مقابل فراموشیُ یاداوری است...

روانشناسان برای فراموشی علت های مختلفی می دونن که مهمترین اون ها ضعیف شدن دستگاه حافظه -بی اهمیت دونستن موضوعی که فراموش شده و توجه ذهن به مسائل دیگه و غفلت ازون موضوع است.

فراموشی های زیانبار از نظر قرآن :

فراموشی گناه: که بیانش و توضیحو تفسیرش شاید لازم نباشه..آخه کمتر کسیه که این نوع فراموشی رو نداشته باشه و گناهاش رو کوچیک بشمره و بگه اینا که چیزی نیست....وبیخیال جبران و توبه و عذاب هایی بشه که صبح تاشب تو گوشش می خونن...

«چه کسی ستمکارتر از آن کس که آیات پروردگارش به او تذکر داده شد و از آن روی گرداند و آنچه را با دست های خویش ژیش فرستاد( یعنی همون گناهان) فراموش کرد »

در ادامه ی آیه هست که میگه ما دل های اینارو پرده زدیم و بستیم تا اینا نفمند اون چیزی رو که باید بفهمند رو ...و گوش هاشون رو سنگین کردیم که صدای حق رو نشنوند...و بخاطر همینه که هرچه قدر اینارو بخوای هدایتشون کنی هدایت نمی شن.

فراموشی خدا :بدتر از فراموشی گناه اینه که خدارو از یاد ببریم و دیگه خدایی توی دل هامون جا نداشته باشه اینجاست که غایب بودن خدا توی دل ها بعث می شه هرچی کثیفیه بیادو روی دل ها بشینهو دیگه اون فرد می شه بی قید وبندو هرکاری دلش خواست می کنه...خدا هنوز این بنده رو رها نمی کنه...همینجوری بهش نعمت میده تا ببینه به کجا می رسه؟؟؟؟؟؟؟ و بهش میگه اشگال نداره...این چند روز با کفرت سرکله بزن  که جهنم در انتظارته...

این همه اسباب و وسائل دنیایی ومادی برا خدا مثل یه تار عنکبوته ...بخواد با یه فوت همشو نابود می کنه...

وآخرش که فراموشی خود....خدا علت این نوع فراموشی رو فراموشی خود خدا می دونه ...اونیکه خدارو فراموش کنه خودشم فراموش می کنه....

کسی که خدارو فراموش کنه ...قهرا یه آدم بی راهه و بی رهبر و بی هدف و بی قانون وغرق توی هواو هوس هاش میشه ...همه ی کاراش سلیقه ای می شه و عشقی هرکاری که عشقش بکشه انجام میده

کسی که لطف او را فراموش کنه مایوش میشه و به بن بست میرسه...

کسی که عفو او را فراموش کنه خودش رو قابل اصلاح نمی دونه...و میگه خدا که دیگه منو نمی بخشه پس ولش کنو دست به هرکاری میزنه

کسی که قانون او را فراموش کنه هرروز به یه سمتی میره و میشه بیدی که به هر بادی می لرزه...

کسی که راه او را فراموش کنه بین هزاران راهی جلوی پاشه نمی دونه کدوم طرف باید بره و به بیراهه میره...

کسی که دوستای خدارو فراموش کنه یه کسایی به پستش می خورن که هرروز اونارو دورترو دورتر می کنه ...

کسی که یادش بره خدا بهش نعمت داده نه دیگران و..همش چاپلوسی اینو اونو می کنه...

بذار دیگه نگم....دلم یه عالمه گرفت برای خدایی که برای ما سنگ تموم گذاشته و اما ما....

دلم گرفت...

برام بازم از خدا بنویسید...بگید که خدا تو زندگیتون هست...بگید خدا هست

خدا هسسسسسسست

خدا هسسسسسسست

 که غم عالم روی دلم نشست...

مواظب دریای آروم وجودمون باشیم...نکنه طغیان کنه؟؟؟

انسانِ دور از معنویت همین که احساس کند بی نیاز است طغیان می کند.

لازم بذکر است که این مبحث برگرفته از ترجمه ی آیاتی از سوره ی مبارکه ی علق می باشد.

انسان ناسپاس است ما او را آفریده ایم و هرچه نمی دانست به او آموختیم اما او در برابر پروردگارش طغیان می کندحقا که انسان سرکشی می کند.

پس انسان به محض اینکه  به غلط خود را بی نیاز می پندارد دست به طغیان می زند.

طغیان از حد چیزی گذشتن و نافرمانی و سرپیچی کردنه...

ریشه ی سرپیچی دو چیز است :یکی انکه خود را بی نیاز می بیند و دیگر انکه خدا را نمی بیند و گمان می کند که خدا نیز اورا نمی بیند

قران عزیز در چند جا سرپیچی را عامل سرگردانی مردم دانسته و یعنی کسی که از خدا سرپیچی کنه و راحت تر بگم حرف های خدا را نشنیده بگیره و بشه بنده ی شیطون سردرگم میشه و راه رو گم می کنه و هرکسی که راه رو گم کرد هرچی جلوتر میره از مقصدش دورتر میشه چون راه رو اشتباه می ره...

خودش رو که بی نیاز از پروردگاری دونست که تمام و کمال نعمت ها رو در اختیارش گذاشته و سراپای وجودش رو توی نعمت ها غرق کرده ...نه تنها از او تشکر نمی کنه حتی اظهار بی نیازی می کنه و این همه نعمت رو نادیده می گیره ...(نمی دونم اینجا چه فکری می کنه؟؟؟ و این نعمت ها رو از کجا آورده؟؟؟)

اینجاست که از خدا غافل می شه و دلش رو به علت های مادی خوش می کنه آخه انسان به ذات خود،علت جوست و تا علتی برای اتفاقاتش پیدا نکنه آروم نمی گیره و پس وقتی خدارو در نظر نگرفت دنبال علل دیگه ای می گرده که خودش رو سرگرم اونا می کنه و به کلی خدای خودش رو فراموش می کنه

مثلا زنده بودن رو به پول دار بودن می دونه و خودشو به آب و آتیش می زنه تا به پول برسه و هرروز حریص تر از دیروزش می شه و زندگیش میشه وقف پول درآوردن نه زندگی کردن....نه شادی و نه آرامشی توی زندگیاشون پیدا می شه...توی فرهنگ اسلامی ما تهیدستی و توانگری میدون های آزمایش الهی اند بخاطره همینه که مولامون امام علی علیه السلام می فرمایند: «توانگری و تهیدستی گوهر انسان ها و خصلت هایشان را آشکار می کند.»

یا در سوره ی مومنون آیه 55-56 عامل سرکشی رو ثروتمندی بیان کرده که «آن ها گمان می کنند اموال و فرزندانی که به کمک آنها می دهیم برای این است که درهای خیرات را باشتاب بروی آن ها بگشاییم...بلکه آنها متوجه نمی شوند.»

بعضی هاهم خودشونو پابند عشقای زمینی می دونن که برای رسیدن به اون خودشونو هلاک می کنن...(چی میشه که انسان خودشو برای رسیدن به این هدفای پوچ و واهی پست می کنه....وقتی انسان خلیفه ی خدا رو زمینه و اشرف مخلوقاته باید انقد کوچیک باشه؟؟؟ ...این بزرگی رو چه جور میشه مقابل کوچیکیه این هدفا گذاشت؟؟؟)

حالا دیگه نه خدا رو بنده است نه دستورات خدا رو می شنوه چه برسه که عمل کنه و نه می شه با استدلال چیزی رو براش ثابت کرد و به کل ندای وجدانش رو از یاد می بره و نمیشناسه...

به خیال خودش که غرق دنیا شده و ثروتی بهم زده... قدرتمند و توانگره ... زهی خیال باطل ... ثروتی که بوسیله ی اون خدا رو از یاد ببره عین فقر و تهیدستیه . در روایتی اومده که ایمان به خدا و یقین به او و تقوا و پاکدامنی و بی نیازی نسبت به غیر خدا تمام توانگری است و در روایت دیگری می فرمایند: «دلیل توانگری اهل تقوا اینه که اندکی از دنیا آنها رو بی نیاز می کنه و ازین رو مخارجشان سبک و اندک می شود» ... یه برکتی توی زندگی هاشون میاد که حتی اونایی که ماهیانه میلیون میلیون در آمد دارن توی خرج زندگیشون می مونن اما خیلی ها هستند که با کمترین حقوق بهترین زندگی ها رو دارن و شادترین مردم اند....

واقعا به این جمله ی مولا توجه کنیم و روش وقت بذاریم فکر کنیم که چه طور می شه که از دنیا به اندکی قانع اند....ولی ما....بذار نگم دیگه...خودمون میدونیم تو زندگی هامون چه خبره؟؟؟؟

چی میشه که آدما اینجوری میشن؟؟؟؟

نتیجه ی فکرتون رو برای ما هم بنویسید...شاید نکته ای که تو بهش رسیدی من نرسیده باشم...ممنون

 

*انتقادات و پیشنهادات شما باعث خرسندی ماست ، ما را ازین نعمت محروم ننمایید.*

مهربونیاش زیاده

قدر تک تک لحظه های جوانی مان را بدانیم که جوانی بهترین فرصتی است که خداوند برایمان گذاشته است و بهترین استفاده از این فرصت ناب انس با خود اوست  که این نعمت را به ما داده است.

برای ارتباط با او باید وجودی خالی از هرچه ناپاکی داشت (ببخشید اگه دیگه متنام رو عامیانه نوشتم... احساس می کنم راحت ترم  و راحت تر می تونم با هاتون صحبت کنم ، بازم عذر می خوام)

بذار بگم براتون از تموم بزرگی های خدا ....دل کوچیک ما جایی است برای بزرگی خدا

اما اگه گوشه و کنار دلمون پر از دوستی های بیجا ودشمنی و کینه نباشه...

خدای مهربونمون این دل رو فقط برای خودش ساخته که ما بزرگیش رو توش جا بدیم...اما ما غافل ازینکه جایی رو برای خدا خالی بذاریم و...

درسته خیلی وقتا می گیم خداجون عاشقتم....خداجون دوست دارم....اما بی انصافی نکنیم و یه ذره فکر کنیم ببینیم واقعا دوستش داریم؟؟؟  توی این دوستیای زمینی ببینید چقدر برا دوستا وقت می ذاریم و تمام فکرو ذکرمون اینه که چه لباسی بپوشیم و چه جور رفتار کنیم که مورد پسندش باشیم؟؟؟...

حالا خدایی رو که زبونی می گیم دوستش داریم چقدر براش وقت می ذاریم و حرفاش رو گوش میدیم؟؟؟

بی انصافی نیست؟؟؟

توی روایات اومده که خداوند به جوان باصفای مقید به نماز و مخصوصا اول وقت و اونی که تمام دلش مال خود خداست پیش فرشته ها فخر می فروشه و او را در روز قیامت زیر سایه ی عرش خود جای می دهد.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه واله :

خداوند به جوان عابد ، نزد فرشتگان فخر می فروشد و می فرماید :

این بنده ام را بنگرید که چکونه از خواهش های نفس خویش بخاطر من دست برداشته است؟؟؟

یا در جای دیگری روایت شده است خداوند حتی به ریختن آبروی بنده ی گنه کارش هم راضی نیست و حتی پیش فرشته هایش ...هر چند ساعت یکبار خداوند فرشتگان دوش چپ و راست ما را عوض کرده تا آبروی بنده پیش آنها نرود.... 

و هرگاه بنده ای به درگاه خداوند توبه می کند همه ی فرشتگان را صدا می زند که بیایید و ببینید بنده ی من بسوی من بازگشت...جانشین من بر روی زمین ،اشرف مخلوقاتم را بنگرید که چطور نزد من آمده از من طلب آمرزش می کند؟؟؟

هرچه بگویم به بزرگی اش نرسم....

اما تو

حس خودت رو درباره ی خدا برامون بنویس

اگه دوست داشتی بگو چقدر براش وقت می ذاری....

چقدر تو زندگیت برای تک تک حرفاش اهمیت قائل می شی؟؟

یا اگر یه خاطره ی قشنگی از خدا داری برامون تعریف کن تا ما هم لذت ببریم...

 

دنیا مزرعه ی آخرت

فلسفه ی زندگی کردن ما در این جهان چیست؟؟

 

گفت موسی علیه السلام ای خداوند حساب                نقش کردی باز چون کردی خراب

خداوند به حضرت موسی علیه السلام دستور داد تا گندم بکارد!

چون که موسی کشت وشد کشتش تمام               خوشه هایش یافت خوبی و نظام

داس بگرفت و مر آن ها را برید                               پس ندا از غیب در گوشش رسید

که چرا کشتی کنی و پروری                          چون کمالی یافت آن را می بری؟؟؟

حضرت پاسخ دادند:

گفت: یا رب زان کنم ویران و پست                      که در اینجا دانه هست و کاه هست

دانه لایق نیست در انبار کاه                                        کاه در انبار گندم هم تباه

گفت: این دانش زکه آموختی ؟                             نور این شمع از کجا افروختی؟؟

گفت تمییزم تو دادی ای خدا                                گفت : پس تمییز چون نبود مرا؟

در خلایق روح های پاک هست                                روح های تیره ی گلناک هست

این صدف ها نیست در یک مرتبه                             در یکی در ّهست و در دیگر شبه

بهر اظهار است این خلق جهان                                  تا نماند گنج حکمت ها نهان

مثنوی مولوی / دفتر چهارم/ص۳۹۹

گوهری طفلی به قرص نان دهد...

باید بگویم که دین در یک کلمه آمده است برای تامین زندگی انسانی انسان

این بدین معناست که انسان یکسری برتری ها نسبت به سایر موجودات دارد که نسبت به خداوند معرفت پیدا کند

می دانید که انسان دارای سه بعد است

گیاهی : قدرت رشد و نمو

حیوانی : قدرت شهوانی

انسانی :جنبه ی الهی و آن بعدی است که به نفخه ی الهی برمی گردد

وجود جنبه های گیاهی و حیوانی در دین بخاطر این است که این دو باید برای رسیدن به جنبه ی الهی تربیت شوند و این امر بدست اختیار آدمی است.

فردی که خود را به عنوان یک انسان نمی شناسد ارزش های حیوانی و گیاهی را اصل می داند...یعنی هرچه به نفع این دو بعد است را بر سایرین مقدم می داند

ما باید ببینیم که دارای چه ارزشی هستیم ؟

کمالمان در چیست؟

چرا آفریده شده ایم؟

که با پاسخ به چنین سوالاتی می توان به بعد انسانی پی برد

برای رسیدن به هرچیزی لازم است نسبت به آن آگاهی داشته و برای رسیدن به آن تلاش کند.در قران عزیز آمده است که لیس الانسان الا ما سعی

یعنی هیچ چیزی برای انسان نیست مگر ان چیزی که برایش تلاش می کند

انصافا ببینیم ما برای این کارهایی که می کنیم آفریده شده ایم؟؟؟؟

ابتدا باید ارزش های انسانی را شناسایی کرده و جایگزین این ارزشهای موهوم و خیالی ای که جامعه به ما تحمیل کرده کنیم

نتیجه ی نشناختن ارزش ها این مثل معروف گوهری طفلی به قرص نان دهد می شود

همانطور که بچه ای در صورت نشناختن گوهر ناب و قیمتی آن را به تکه نانی می فروشد ماهم چنین وضعی داریم و ارزش های ناب خود را به چیزی می فروشیم که دربرابرش هیچ است

البته لازم بذکر است که بگویم اینکه می گوییم ارزش بعد انسانی بیشتر است و باید توجهمان به آن بیشتر باشد بدین معنا نیست که دو بعد گیاهی و حیوانی را به کل  به حال خود رها کرده که هرطور خواهند شوند...بلکه باید در کنترل رشد کنند تا کمک کننده ی ما در مسیر رسیدگی به بعد انسانی شوند...

این دو بعد برای دین هم مهم بوده است که مقرراتی برای آن ها قائل شده است وبسیاری از احکام ها به چه خوردن و چه پوشیدن پرداخته است.

پس باید سیری بسوی بعدی داشته باشیم که دین برای آن وضع شده است ...

 

روی صحبت من با شماست...مسلمان شناسنامه ای

 

دونفر باهم برای سفر به شهری دیگر به راه آهن رفتند یک بلیط تهیه کردند که ساعت حرکت آن قطار 3ساعت دیگر بود!

- من که حوصله ندارم بشینم... بیا بریم اینجا چند تا مغازه ست باهم ببینیم و یه چایی هم بخوریم تا زمان بگذره...

نشستند به چای خوردن وگفتند و خندیدند...انقدر غرق بحث شده بودند که گذر زمان را اصلا حس نکردند

رفتند تا از مامور راه آهن بپرسند که قطار چه ساعتی می آید و...چقدر زمان دارند؟؟؟

کنار ریل نه مسافری بود و نه ماموری ! چشمشان به یکی از مامورین که درحال استراحت بود افتاد از او پرسیدند که قطار کی می آید؟؟؟

مامور: می تونم بلیط تون رو ببینم؟؟؟ شما تا الان کجا بودید؟ این قطار که 2 ساعت پیش رفته؟؟؟

خلاصه رفتند و یک بلیط دیگر برای یک ساعت بعد گرفتند و باز هم ماجرا تکرار شد و زمانی به خودشان آمدند که دیر شده بود و این قطار هم رفته بود

برای بار سوم بلیطی دیگر گرفتند که نیم ساعت بعد حرکت می کرد....این بار توجه شان را جلب کردند که به محض شنیدن صدای بوق قطار بسرعت بیایند و اینبار به قطار برسند...گرم صحبت بودند که صدای بوق به گوششان رسید با عجله به سمت قطار رفتند....ولی غافل از اینکه بوق حرکت قطار بود نه توقف قطار...

یکی از آن دو بسرعت خود را به قطار رساند و پرید بالا و رفت....و دیگری بلیط بدست و ساک بر دوش بهت زده خندید و بلافاصله زد زیر گریه...

اطرافیان که از کار این مرد متعجب شدند از او علت را پرسیدند:

- خنده ی من بخاطر این بود که من مسافر بودم

و دوستم به بدرقه ی من آمده بود...اما او به قطار رسید و من جاماندم

و گریه ی من از این بود که انقدر برای خود دل مشغولی ساخته بودیم

 که کلا یادمان رفته بود که

 برای چه آمده ایم و که چه کسی رفتنی است و که ماندنی...

براستی زندگی ما آدم ها هم به حکایت این دو مرد خیلی شبیه است

انقدر برای خود دلمشغولی و دردسر ساختیم که یادمان رفت

ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟؟

خوب می دانیم که هرکس برای خود عقیده ای دارد که به آن پایبند است و برایش محترم شمرده می شود

اما من و تو ی به ظاهر مسلمان که باید عقیده ای محترم داشته باشیم حتی قدمی هم برایش برنداشتیم...

انتقادی بزرگ به همه ی هم رده ای ها و هم سن و سال های خود دارم که چرا درباره ی دین آبا و اجدادیمان کوچکترین تحقیق و بررسی ای نداریم...چرا به دنبال این نیستیم که بیشتر و بهتر دین مان را بشناسیم؟...خیلی اوقات حتی برای پاسخ به سوالات ذهنمان هم حاضر نیستیم سری به عالمان و محققان دینی بزنیم...

چرا تمامی ارزش های دینی به ضد ارزش تبدیل شده و آنچه که برایش ارزش قائلیم ضد ارزش های دینی مان است با آنکه بدانیم چه بر سرمان آمده و می آید....

انصافا اگر ما در خانواده ای در فلان کشور اروپایی بدنیا می آمدیم

الان باید مسیحی و بودایی و گاو پرست و موش پرست بودیم؟؟

چه بر سرمان آمده که حتی برای یک کلمه ای که در شناسنامه یمان هک شده و عالم و آدم ما را به آن سِمَت می شناسند کوچکترین اطلاعات و شناختی نداشته باشیم؟؟؟

به نظر شما اگر یکی از کلاس های دانشگاهمان با اذان تداخل داشته باشد...من و توی مسلمان  نماز اول وقتمان را می خوانیم یا نگران حذف شدن آن درسمان هستیم؟؟؟

واقعا ارزش  پاس کردن یک واحد درسی  بالاتر از نماز است که بر آن مقدمش می کنیم؟؟؟

چرا انقدر نسبت به عقایدمان کوتاهی می کنیم و برایش وقت نمی گذاریم؟؟

اگر من و تو ی مسلمان خودمان با تلاش خودمان برای دین قدم برمی داشتیم ...وقتی پا به عرصه ی جامعه  گذاریم و مثلا وارد دانشگاه شویم انقدر راحت چادر را عار نمی دانیم وبرای عقایدمان خجالت نمی کشیم و برای تمامی نگاه های پر سوال  اطرافیانمان پاسخی قاطع و دندان شکن داریم...

بیا زین پس من و توی مسلمان شناسنامه ای به همه ثابت کنیم که من همانم که به نام مسلمان شناسانده شده ام....

برسر هر عملی که انجام می دهیم بنگریم که آیا این ارزش است برای من مسلمان یا بلاهایی است که برسرعقایدمان آمده...

اگر من و تو زیبایی های دین را شناخته بودیم برایمان با هیچ چیز قابل معامله و مقایسه نبود....

************************** 

قدم تو: 

برامون از این بگید که  

دین شماهم آبا و اجدادیه یانه؟؟ 

چقدر دینتون رو می شناسید؟؟ 

نمی خواید برای اسم شناسنامه ای تون کاری کنید؟؟ 

اسلام زنده است ....مسلمان فعلی مرده...

احیای  تفکر دینی

 

باتوجه به آیه ی شریفه ی 24/انفال

«یا ایُها الّذینَ امَنوا استَجیبُوا للهَ لِلرَّسولِ اذَا دَعَاکُم لِما یُحیِیکُم.»

دعوت خدا و پیامبر صلی الله علیه و اله را بپذیرید،پیغمبری که شما را به دین دعوت می کند، که آن دین شما را زنده می کند

دین به شما زندگی می بخشد

ابتدا باید بیان کرد که موضوع ما احیای تفکر دینی است نه احیای دین که برخی در اینجا خرده بگیرند که مگر ما حق داریم که بخواهیم دین را احیا کنیم و اینکه ما نمی توانیم دین را احیا کنیم البته اگر هم مسئله احیای دین بود بازهم منافاتی نداشت زیرا که هم دین زنده کننده ی ماست و هم ما می توانیم زنده کننده ی دین باشیم.

یعنی ما باید مایه ی زندگی خودمان را زنده نگه داریم و نگذاریم که دین در بین ما بمیرد.

این بدین معنا نیست که دین می میرد و از بین می رود وهرچند سالی کسی باید بیاید و دین را احیا کند،خیر اینگونه نیست.

بلکه دین زنده است و هرگز نمی میرد ، یعنی ان حقیقت دین مردنی نیست آن چیزی که می گوییم می میرد معنایش این است که دین در میان مردم میمیرد، این فکر مردم است که درباره ی دین مرده است والا دین در ذات خودش نه مرده است و نه می میرد.

اسلام برای خود حسابی جداگانه دارد و حساب مسلمانان جداست. اسلام زنده است اما مسلمان فعلی مرده.

آنجا که گفته می شود فکر دینی مرده است در کشور هایی همچون ایران خودمان است که قرن هاست مسلمانند ولی به دلیل عواملی که فکر آنها را میرانده است ،تفکر دینیشان هم مرده است.

احیای دین و قدرت دین تابع این است که ما مسلمانان در چه حدی به دین عمل کنیم؟؟؟

متاسفانه امروزه اصل دین را نگرفته ایم و دینی که ما به آن عمل می کنیم دینی است گزینشی ، (انتخابی باتوجه به علایق خودمان) یعنی آنجا که عمل به دین برایمان دشوار است را کنار گذاشته و فقط به دلخواسته های خودمان عمل می کنیم...

(نماز می خوانیم اما وقتی بحث از شرکت در مراسم های حرام پیش می آید برای خود توجیه می تراشیم که یه شب که هزار شب نمی شه...و...)

اندکی به گزینشی بودن دینمان بنگریم ، ببینیم تا چه حد دین را به علایق خود فروخته ایم ؟؟؟

آیا واقعا ارزشش را دارد؟؟؟

چرا باید مسلمانی از مسلمان دیگر آزرده خاطر شود؟؟؟

این عیب از مسلمانی ماست یا از اسلام؟؟؟  

گندم های آفت زده...

این مطلب رو برای کسانی نوشتم که رفتار غلط بعضی از مذهبی ها ، خاطرشون  رو  آزرده

در جامعه امروزی عملکرد منفی و غلطِ عده ای از انسان های به ظاهر مذهبی باعث شده که بخشی از جامعه به خصوص قشر جوان ما نسبت به دین و متدینین جامعه بدبین شده و فاصله ی چشم گیری را با دین و دیانت پیدا کنند.

بدیهی است که در هر قشری خوب وبد هست و قشر متدین جامعه نیز  از این قضیه مستثنی نبوده و نیست.به عقیده ی بزرگان دین انسانهایی که ظاهری مذهبی دارند و در عمل بر خلاف دین عمل می کنند در اصل متدین نبوده و از دین در جهت پیشبرد اهداف شوم و دنیایی خود استفاده می کنند ،با این حال به نظر من اینکه انسان به خاطر عملکرد منفی و غلط عده ای مذهبی ، همه ی متدینین را بد بداند و از همه فاصله بگیرد ، کاری بسیار غلط و غیر منطقی است. بلکه انسان عاقل کسی است که در چنین مواردی تنها بدها را دور بریزد. مثل کشاورزی که اگر بخشی از انبار گندمش آفت زده ، تنها گندم های آفت زده را دور می ریزد ، نه همه ی آنها را.

 

به این داستان زیبا توجه کنید:

شخصی در جنگ جمل خدمت امیرالمومنین علیه السلام رسید و گفت: « یا علی ! من دچار تحیّر شده ام و نمی دانم کدامیک از دو طرف جنگ حق هستند. در لشکر روبرو طلحه و زبیر و عایشه را می بینم   و در لشکر مقابل آنها شما را می بینم یا علی ، کدامیک از شما حق هستید؟ ( لازم به ذکر است که طلحه و زبیر قبل از انحراف از بزرگان اسلام و مورد قبول همه بوده اند اما بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله منحرف می شوند )» امام علی علیه السلام به این شخص فرمودند: « حق را بشناس ، اهلش را پیدا کن »

 

با اندکی تأمل در این داستان به این نکته پی می بریم که امیرالمومنین به آن شخص کلیدی را داد که همه جا بتواند از آن استفاده کند و هر جا شبهه ای برایش ایجاد شد بتواند راه صحیح را انتخاب کند. امیرالمومنین علیه السلام می توانست در یک جمله به آن شخص بگوید من حق هستم اما این کار را نکرد ، چون می دانست که اگر این حرف را بزند تنها راه صحیح را در این جنگ به او نشان داده ، اما اگر این شخص در جنگ دیگری با این شرایط قرار گیرد و در حق و باطل شک کند باز قدرت تشخیص حق را از باطل نخواهد داشت. لذا آقا فرمود حق را بشناس و بعد اهلش را پیدا کن ، تا این شخص با این کلید در هر جایی بتواند به راحتی حق را از باطل تشخیص دهد.

لذا برادران و خواهران محترم! ما نیز طبق این فرمایش امیرالمومنین علیه السلام باید ابتدا حق را شناخته و بعد با معیار حق خوب و بد را در هر قشر و لباسی تفکیک دهیم.

چنانچه در مورد این مبحث سوال یا شبهه ای در ذهنتان نقش بسته ، در قسمت نظرات مکتوب نمایید تا پاسخ آن را بدهم...

قدم اول

سلام

من اومدم برای ما شدن قدمی بردارم

یک قدم با من

یک قدم با تو

می شویم ما 

یه سؤال می تونه باب آشنایی رو باز کنه

پس من منتظرِ تو ام

برای ما شدن