چه کسی می گوید...من و تو ما نشویم؟؟؟

چکمه هایت را بپوش... ره توشه ات را بردار و ...هجرت کن

چه کسی می گوید...من و تو ما نشویم؟؟؟

چکمه هایت را بپوش... ره توشه ات را بردار و ...هجرت کن

روی صحبت من با شماست...مسلمان شناسنامه ای

 

دونفر باهم برای سفر به شهری دیگر به راه آهن رفتند یک بلیط تهیه کردند که ساعت حرکت آن قطار 3ساعت دیگر بود!

- من که حوصله ندارم بشینم... بیا بریم اینجا چند تا مغازه ست باهم ببینیم و یه چایی هم بخوریم تا زمان بگذره...

نشستند به چای خوردن وگفتند و خندیدند...انقدر غرق بحث شده بودند که گذر زمان را اصلا حس نکردند

رفتند تا از مامور راه آهن بپرسند که قطار چه ساعتی می آید و...چقدر زمان دارند؟؟؟

کنار ریل نه مسافری بود و نه ماموری ! چشمشان به یکی از مامورین که درحال استراحت بود افتاد از او پرسیدند که قطار کی می آید؟؟؟

مامور: می تونم بلیط تون رو ببینم؟؟؟ شما تا الان کجا بودید؟ این قطار که 2 ساعت پیش رفته؟؟؟

خلاصه رفتند و یک بلیط دیگر برای یک ساعت بعد گرفتند و باز هم ماجرا تکرار شد و زمانی به خودشان آمدند که دیر شده بود و این قطار هم رفته بود

برای بار سوم بلیطی دیگر گرفتند که نیم ساعت بعد حرکت می کرد....این بار توجه شان را جلب کردند که به محض شنیدن صدای بوق قطار بسرعت بیایند و اینبار به قطار برسند...گرم صحبت بودند که صدای بوق به گوششان رسید با عجله به سمت قطار رفتند....ولی غافل از اینکه بوق حرکت قطار بود نه توقف قطار...

یکی از آن دو بسرعت خود را به قطار رساند و پرید بالا و رفت....و دیگری بلیط بدست و ساک بر دوش بهت زده خندید و بلافاصله زد زیر گریه...

اطرافیان که از کار این مرد متعجب شدند از او علت را پرسیدند:

- خنده ی من بخاطر این بود که من مسافر بودم

و دوستم به بدرقه ی من آمده بود...اما او به قطار رسید و من جاماندم

و گریه ی من از این بود که انقدر برای خود دل مشغولی ساخته بودیم

 که کلا یادمان رفته بود که

 برای چه آمده ایم و که چه کسی رفتنی است و که ماندنی...

براستی زندگی ما آدم ها هم به حکایت این دو مرد خیلی شبیه است

انقدر برای خود دلمشغولی و دردسر ساختیم که یادمان رفت

ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟؟

خوب می دانیم که هرکس برای خود عقیده ای دارد که به آن پایبند است و برایش محترم شمرده می شود

اما من و تو ی به ظاهر مسلمان که باید عقیده ای محترم داشته باشیم حتی قدمی هم برایش برنداشتیم...

انتقادی بزرگ به همه ی هم رده ای ها و هم سن و سال های خود دارم که چرا درباره ی دین آبا و اجدادیمان کوچکترین تحقیق و بررسی ای نداریم...چرا به دنبال این نیستیم که بیشتر و بهتر دین مان را بشناسیم؟...خیلی اوقات حتی برای پاسخ به سوالات ذهنمان هم حاضر نیستیم سری به عالمان و محققان دینی بزنیم...

چرا تمامی ارزش های دینی به ضد ارزش تبدیل شده و آنچه که برایش ارزش قائلیم ضد ارزش های دینی مان است با آنکه بدانیم چه بر سرمان آمده و می آید....

انصافا اگر ما در خانواده ای در فلان کشور اروپایی بدنیا می آمدیم

الان باید مسیحی و بودایی و گاو پرست و موش پرست بودیم؟؟

چه بر سرمان آمده که حتی برای یک کلمه ای که در شناسنامه یمان هک شده و عالم و آدم ما را به آن سِمَت می شناسند کوچکترین اطلاعات و شناختی نداشته باشیم؟؟؟

به نظر شما اگر یکی از کلاس های دانشگاهمان با اذان تداخل داشته باشد...من و توی مسلمان  نماز اول وقتمان را می خوانیم یا نگران حذف شدن آن درسمان هستیم؟؟؟

واقعا ارزش  پاس کردن یک واحد درسی  بالاتر از نماز است که بر آن مقدمش می کنیم؟؟؟

چرا انقدر نسبت به عقایدمان کوتاهی می کنیم و برایش وقت نمی گذاریم؟؟

اگر من و تو ی مسلمان خودمان با تلاش خودمان برای دین قدم برمی داشتیم ...وقتی پا به عرصه ی جامعه  گذاریم و مثلا وارد دانشگاه شویم انقدر راحت چادر را عار نمی دانیم وبرای عقایدمان خجالت نمی کشیم و برای تمامی نگاه های پر سوال  اطرافیانمان پاسخی قاطع و دندان شکن داریم...

بیا زین پس من و توی مسلمان شناسنامه ای به همه ثابت کنیم که من همانم که به نام مسلمان شناسانده شده ام....

برسر هر عملی که انجام می دهیم بنگریم که آیا این ارزش است برای من مسلمان یا بلاهایی است که برسرعقایدمان آمده...

اگر من و تو زیبایی های دین را شناخته بودیم برایمان با هیچ چیز قابل معامله و مقایسه نبود....

************************** 

قدم تو: 

برامون از این بگید که  

دین شماهم آبا و اجدادیه یانه؟؟ 

چقدر دینتون رو می شناسید؟؟ 

نمی خواید برای اسم شناسنامه ای تون کاری کنید؟؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد